دوشنبه ۱۳۹۹/۰۳/۱۲

ساکنان باغ های دیروز؛

تالار بی شکوه

از فلکه تهران قدیم به سمت جنوب خارج می‌شوم و طبق نشانی وارد اولین کوچه سمت راست می‌شوم. همان ابتدای کوچه نوشته است: «خیابان تالار» این خیابان، کوچه‌ای بلند؛ اما پر از پیچ‌های ملایم است که پیچ و خم زیاد آن در بیشتر قسمت‌های کوچه باعث می‌شود بیشتر از 100 متر جلوتر را نبینی. هنوز اذان ظهر را نگفته‌اند و در این ظهرگاهِ ماه رمضان، کوچه تالار پر از جنب و جوش و زندگی است. اواسط کوچه، چند مغازه در کنار هم قرار دارند که فروشندگان همه آن‌ها خانم‌ هستند. بچه‌ها و خانم‌ها، با آرامش در کوچه قدم می‌زنند و به نظر می‌رسد ترکیب اهالی این قسمت از شهر، کمتر از سایر محلات دست‌خوش تغییر شده است. باد می وزد و پیرمردها در سمتی از کوچه که آفتاب می‌تابد و قدیمی‌ها به آن آفتاب‌کشه می گویند، ایستاده و نشسته، به صحبت مشغول‌اند. کوچه‌هایی از دو سمت این خیابان به شمال و جنوب منشعب می‌شود. کوچه‌های شمالی به خیابان تهران قدیم راه دارد و در انتهای بیشتر کوچه‌های رو به جنوب هنوز درختان بلند باقی‌مانده از باغستان و سبزه‌های بلند سبزرنگ به چشم می‌خورد. باآنکه بیشتر اهالی این قسمت را بخشی از محله «راه ری» می‌دانند؛ اما روی درب بزرگ مسجد این گذر نوشته شده: «پایگاه بسیج محله تالار» با این حال بیشتر اهالی یادشان هست که اینجا باغ بوده و کم‌کم خانه‌هایش ساخته‌شده و به مرور شکل یک محله را به خودش گرفته است.

تالار حاج رمضان
جایی در میانه این کوچه بلند، درست روبه‌روی مسجد «سجادیه»، درِ منزل سابق حاج رمضان را می‌زنم.
آنطور که شنیده ام اینجا از گذشته معروف بوده به تالار حاج رمضان و اولین ساختمانی بوده که در میان باغ‌ها در این قسمت از شهر ساخته شده است. خانه‌ای قدیمی و همان‌طور که در تعریفش شنیده‌ام مدور است. طبقه همکف کاملاً گرد است؛ اما طبقه بالا که دورتادورش ایوان قرار دارد، هشت ضلعی است. در و پنجره‌های بزرگ فلزی طبقه بالا شیشه‌های رنگارنگ دارد. سقف بنا شیروانی است و دیوارهای ایوان بالا به رنگ سبز و آبی است. سقف ایوان صورتی بوده و در قسمت‌هایی رنگ‌هایش ریخته و گچ سفید خودنمایی می‌کند.
این بنا برخلاف چیزی که انتظارش را داشتم زیاد هم بزرگ نیست.
مالک فعلیِ تالار حاج رمضان می‌گوید که مساحت آن در سند 112 متر نوشته‌شده است و او از روی همان سند می‌گوید که شهرت حاج رمضان «طالبی» بوده است.
«یزدی» مالک و ساکن فعلی تالار می‌گوید که هرگونه تخریب و تغییری در خانه‌ای که خریده جرم است و در سند قید شده که اگر تخریبی صورت بگیرد مسئولیتش با او است.
*
هرچند مالک فعلی ما را به داخل راه نمی‌دهد؛ اما توضیح می‌دهد که راه‌پله طبقه بالا قبلاً از وسط کوچه بوده. «بعد از کوچه کشی مجبور شدند پله‌های فلزی را از داخل حیاط کار بگذارند.» نمای تالار مش رمضان حالا با کنتور برق و گازی که از کوچه هم معلوم است؛ تغییر پیدا کرده. می‌گویند این ساختمان کوچک یک در دیگر هم به کوچه پشتی دارد.

رودخانه بی‌خروش
 میرابی یکی از قدیمی‌ترین اهالی این گذر است. او می‌گوید: «این ساختمان هم متعلق به دولت است و هم کسی آن را خریده معلوم نیست اوضاع چطور است؟ 12 سالی هم هست که اینجا را خریده‌اند ولی نمی‌توانند بازسازی کنند. تقریباً می‌شود گفت اوقافی است؛ اما اوقافی که در دست دولت است.»
او در مورد این گذر معتقد است: «اینجا بخشی از راه ری است.» او به‌خوبی به یاد دارد که این عمارت از قدیم به «تالار حاج رمضان» معروف بوده و صاحبش هم بعد از مدتی از دنیا رفته است.
«قدیم این‌طور رسم بود که افراد ثروتمند برای خودشان خانه‌های زیبا می‌ساختند. حاج رمضان هم این ساختمان را برای تفریح خودش در باغش ساخت.» توضیح می‌دهد: «در بستر همین خیابان تالار، قبلاً یک رودخانه جاری بود و همه این قسمت‌ها پر بود از باغ. حاج رمضان مالک بخشی از باغ‌های ضلع شمالی رودخانه بود و تالارش را هم در باغ‌هایش بنا کرد. باغ‌های بزرگ انگور و بادام بود و هیچ ساختمان دیگری اینجا نبود؛ اما کم‌کم باغ‌ها فروخته و به خانه‌های مسکونی تبدیل شد.»
سید یداله میرابی که به گفته خودش دومین کسی بود که یک قواره از باغ‌های ضلع جنوبی رودخانه را در سال 1357 خرید و خانه‌اش را آنجا بنا کرد، آن‌قدر در این محل قدیمی است که « زمان یک‌بار طغیان رودخانه خشک‌شده را به خاطر دارد: «یک‌شب خوابیده بودیم که دیدیم کسی با مشت محکم به در می‌کوبد. با ترس بیدار شدیم و دیدیم داد می‌زنند که «بیدار شوید بیایید بیرون.» همه بیرون آمدیم و دیدیم سیل آمده و درست روی مسیر قبلی رود که حالا کوچه  شده آب جاری‌شده و خساراتی هم به بار آورده است.»
*
او هم مثل سایر اهالی محله‌های قدیمی از دوستی و همدلی اهالی می‌گوید: «اینجا همه از حال هم خبردارند. من خودم راننده تاکسی بودم به همه اهالی هم سفارش کرده بودم که  هر کار داشتند از بیماری گرفته تا فارغ شدن زنان محله و... یا هر کار دیگری، هر ساعتی از شب یا روز که بود، در خانه ما را بزنند. با تأکید می‌گوید که برای پولش نبود؛ «چون آن موقع کرایه تاکسی خیلی کم بود؛ کرایه برای دو نفر 5 زار بود و کرایه  3 نفر می‌شد یک قران. 4 نفر هم می‌شد 15 زار.» ادامه می‌دهد: «هرچند پول برای ما ارزش داشت. درآمد یک روز صبح تا شب من 75 تومان بود؛ اما همه در محله به داد هم می‌رسیدیم و هرکسی هر کاری می‌توانست برای همسایه‌اش انجام می‌داد.»

تصاویر مرتبط