از شیخ آباد تا کانون؛
پشت درهای ساولان
آنطور که «اسداله خان معین الرعایا» کدخدای محله قُوی میدان، برای مأمور سرشماریِ ناصرالدینشاه نوشته است، «شیخآباد» 9 پل داشته؛ «پلِ پیشِ خانه «کربلایی محمدحسن باروطی»، پلِ پیشِ خانه «موسی خان» که «حاجی حسن علی» بنایش کرده. پلِ سر کوچه «عطارها» و...» و آنطور که از نقشههای شهر پیداست؛ شیخآبادیها و حتی بقیه اهالی شهر از دروازه «ساوِلان» ِ این محله به باغهای شمالِغربی رفتوآمد میکردند و با آنکه دیگر اثری از پل و دروازه و رودخانه و درختانِ کهنسال و حتی گذرِ باریکِ شیخآباد نیست؛ اما کارشناسان معتقدند که شیخآباد هنوز هم ویژگیهای یک محله سنتی را دارد. «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» در خیابان سعدی ساختمان بزرگی دارد، ساختمانی دو طبقه که بهاندازه چندین دهنه مغازه طول آن است و آنطور که بعضیها یادشان هست حدوداً سال ۱۳۵۴ ساخته شدهاست. این مرکز نبش کوچهای به همین نام قرار دارد؛ کوچه «کانون» که میگویند قبلاً گذر «شیخآباد» بوده است. سر دیگر گذر در خیابان بوعلی است و قدیمیها یادشان هست که ابتدای گذر از سمت بوعلی طاقیشکل بود و پر از مغازههایی که به آن بازارچه میگفتند و اهالی میتوانستند مایحتاجشان را از آنجا تأمین کنند.
همان اوایل کوچه کانون، پیرمردی روی صندلی، مقابل خانهای قدیمی نشستهاست. روی دیوارهای خانه هنوز یک لایه از کاهگل دیده می شود. «صفرعلی قرهخانی» مالک قدیمیترین خانه شیخآباد، خانههای ضلع غربی کوچه را نشان میدهد و میگوید: «اینجا قبلاً یک ردیف خانه بود و پشت خانهها باغ و رودخانه وجود داشت.» حالا همه آن باغها به خانه تبدیل شده و اثری از باغها نماندهاست. «دایی رضا» که یکی دیگر از اهالی قدیمی محله است، یادش هست که به باغهای سمت غربی محله میگفتند چُل؛ «چُل یعنی بیابان، آنجا بیرون شهر بود.» حتی میگوید: «شیخآباد گذر باریکی بود. الآن خیلی وسیع شده. وسط کوچه درختهای توت بلندی داشت که عمرشان بیشتر از 100 سال میشد، همه را قطع و خانهها را خراب کردند و این کوچه اینطور پهن شد.»
کمی پایینتر یکی از ادارات پسماند است و بعد ازآن هم یک مدرسه. حاج صفرعلی میگوید: «بهجای اداره پسماند یک آبانبار بود و بیرونش هم فضایی قرار داشت به نام رختشویخانه که زنها آنجا رخت میشستند. بهجای مدرسه هم ما شنیدهایم یک قبرستان بود.» وسط خاطراتش از محله، درِ خانه قدیمی قرهخانی باز میشود و مردی درشتهیکل حدوداً 50 ساله با کلاهی پشمی بیرون میآید؛ رضا قرهخانی پسر او است. دیرش شده و میگوید باید برود دکانش را باز کند؛ اما میایستد و برایم از شیخآبادِ دورانِ کودکیاش میگوید: «اهالی شیخآباد حدود 50 خانواده ازکردهای تبعید شده از کرمانشاه بودند و همه هم همینجا ساکن شدند. پدرم داماد سرخانه بود. این خانه و چند خانه اینطرف و آنطرفش و حتی زمینهای پشت خانه؛ که الآن کانون و خانههای مسکونی است، همه از آن پدربزرگم «حاج عیسی کرد چگینی» بود. همه وارثها، خانهها را فروختند یا کوبیدند و ساختند و فقط مال ما مانده که ما هم دیگر اینجا زندگی نمیکنیم.»
اجازه میخواهم تا خانه را ببینم. وارد یک دالان با نور سبز میشوم که دو طرف آن درِ دو اتاق قرار دارد. روبهرو یک پرده نصب شدهاست. پرده را کنار میزند و به حیاط خانه میرویم. حیاط سنگفرشهای بزرگ یکتکه سیمانی دارد که بینشان علف سبز روییده. از انتهای حیاط گاهی صدای بع بع چند گوسفند بلند میشود. دیوارهای خانه به عرض یک متر هستند و تیرکهای چوبی سقفِ اتاقها از پشت پنجره در بعضی قسمتها معلوم است. رضا قرهخانی توضیح میدهد: «زیرزمین این خانه قبلاً تا سر کوچه یکدست ادامه داشت. پدربزرگم 8 بچه داشت و هرچند اتاقِ این حیاط متعلق به یکی از خالهها یا داییهایم بود. هرکدام هم 5-6 بچه داشتند. موقع نهار و شام به اندازه چند اتاق طول سفرهای بود که پهن میکردیم، همه خانواده با هم سر سفره مینشستند و چون ما نسل در نسل دامدار بودیم، همیشه غذایمان آبگوشت بود.» با خنده میگوید: «همین حالا هم اگر غذا آبگوشت نباشد، پدرم میگوید چیزی نداریم بخوریم.» رضا قرهخانی که او را به اسم رضا قصاب میشناسند، میگوید که او آخرین فرد خانواده است که بعد از 4 نسل، هنوز هم با گوسفندها سروکار دارد.
آنطور که او میگوید کمی پایینتر، خانه در بزرگتری هم داشت که وقتی گله گوسفندها از صحرا میآمد، در باز میشد و حیاط پر میشد از گوسفند.
داود رجبی که 62 سال دارد و در گذر شیخآباد صاحب خواروبار فروشی است، تائید میکند جمعیت این محله کُردنشین بودند و شغل اهالی گلهداری و کشاورزی بود؛ «اما حالا تو محله همه جور آدم هست.»
شیخِ رازگشا
اهالی قدیمی محله، از شیخی میگویند که این قسمت شهر را آباد کرد و نام اینجا «شیخآباد» شد: «اول مسجد ساخت. بعد کمکم اطرافش آبانبار و خانهها ساخته شدند.» اما تاریخپژوهان احتیاط میکنند و نظر قطعی نمیدهند: «ممکن است یک شیخ یا فرد بزرگی در این محل زندگی میکرده؛ اساس نامگذاری خیلی از محلات اینطور بود.» بههرحال شیخآباد بزرگان شهیر و خوش آوازهای داشتهاست.
مهدی نورمحمدی، تاریخپژوه یکی از این بزرگان را «ملا عباس کیوان» دانشمند و روحانی نامی دوره قاجار میداند: «ملا عباس کیوان، در شیخآباد متولد شد و پدرش «ملا اسماعیل سیادهنی» پیشنماز مسجد احمد بیک بود.»
آنطور که نورمحمدی میگوید زندگی ملا عباس کیوان از اینجهت قابلتوجه بود که او به درجه اجتهاد رسید، اما بعد از آن به متصوفه پیوست و بعد از حدود 30 سال که جزو این طایفه بود، از آنها روی برگرداند و کتابهایی بر ضد صوفیه منتشر کرد.
«محمدعلی گلریز» در کتاب «مینودر» به این موضوع اشاره کرده که ملا عباس کیوان پس از تکمیل معلومات و کسب دو اجازه اجتهاد از علمای اصولی بهطور آشکار و دو اجازه از مشایخ اخباریون بهطور پنهانی، در 1313 ه.ق به میهن خود برگشت و مدتی بعد به تهران رفت و به تحقیق در مورد صوفیان در ایران پرداخت و آنطور که در این کتاب آمده: «بزرگان آنها مانند «صفی علیشاه» و حاج «میرزا محمدعلی تهرانی» و آقا «تقی خوئی» و... را دید و با آنان گفتوگو کرد و سرانجام به بیدخت گناباد رفت و دست ارادت به حاج «مولی سلطانعلی گنابادی» داد و به مدت 15 سال مرید صمیمی او بود و به «منصور علی» ملقب شد؛ تا به مقام قطبیت ارتقا یافت. پسازآن 17 سال سِمَت هدایت و ارشاد این طایفه را داشت [...] اما بهیکباره در 1340 ه.ق از تصوف روی برگرداند و در تهران سکونت کرد و به تألیف مشغول شد» نورمحمدی تألیفات او را رازگشا میداند و میگوید که او در این تألیفات به افشاگری درباره تصوف پرداختهاست.
«گلچین» هنرمند تئاتر و سرلشگر شهید «عباس بابایی» هم از دیگر اهالی این محله بودند.
خانه بابایی
در کوچه کانون به دنبال منزل شهید «عباس بابایی» میگردم، پسربچهای که با دوچرخه از کنارم رد میشود، همانطور که دور میشود بلند میگوید: «کوچه شهید بابایی همونه.» مثلاینکه غریبهها در این محله فقط سراغ این خانه را میگیرند.
چند باری به خانه بابایی میروم و هر بار به درِ بسته میخورم. تا بهوسیله چند واسطه، از یکی از اقوام شهید میشنوم که بیست و سوم هر ماه قمری در این خانه روضه برپا است. صبح سرد آخرین جمعه پاییز که مصادف با بیست و سوم یکی از ماههای قمری است، به خانه بابایی میروم. از سر کوچه، درِ بازِ خانه معلوم است. از یک دالان میپیچم و به حیاط بزرگی میرسم. در سه طرف حیاط اتاقهایی با ارتفاع چند پله کوتاه دیده میشود و برخلاف خانههای قدیمی، اینجا بهجز یک زیرزمین کوچک 12 متری، زیرزمین دیگری وجود ندارد. یک حوض بزرگِ کم عمق، وسط حیاط است و چند درختچه گلدانی گوشههایش. چهار باغچه کوچک که هرکدام بهاندازه یک درخت جا دارند در اطراف حوض است و دورتادور حیاط صندلیهایی چیده شدهاست.
پسر جوانی درِ یکی از اتاقهای ضلع شمالی حیاط را باز میکند و بعد از سلام میپرسد که آیا برای ثبتنام کلاس تئاتر رفتهام؟ از صحبتهایش معلوم میشود که شهرداری خانه را مدتی در اختیار گروههای هنری گذاشته بود.
در اتاقی که شبیه به آشپزخانه است، برادر شهید را پیدا میکنم؛ همراه با دو خانم مسن مشغول آماده کردن وسایل روضه هستند.
«احمد بابایی» برادر کوچکتر شهید عباس بابایی، باحوصله و آرام صحبت میکند. از حیاطی که در آن هستیم میگوید، آن زمانی که شاخههای انگورِ روی داربستها، دورتادور آن، سایه انداخته بودند.
از پشت در و پنجرههای بزرگ دوجداره خانه، از درهای چوبی قدیمیاش حرف میزند. دستی بر آجرهای اُخراییرنگ خانه میکشد و از دیوارهای خشتی و الوارهای چوبی سقف که هنوز هم پشت سقفهای کاذب استوارند و سنگفرشهای مربع شکل قدیمی میگوید.
وسایل تعزیه در اتاق غربی چیده شده. در یکی از اتاقهای شمالی، لباسهای خلبانی است که سرلشگر موقع شهادت به تن داشته و روی دیوارِ اتاقِ دیگر، عکسهایی از نوحهخوانی شهید بابایی، دیدارش با امام خمینی (ره) و عکسی هم با خلبانان در پادگان اهواز و قبل از بمباران عراق نصب شده است.
آنطور که برادر شهید میگوید؛ درختهای توت بزرگ حیاط که حالا اثری از آنها نمانده، باعث شده بودند که بیشتر بچههای محله از تابستانهای این خانه خاطرات زیادی داشته باشند: «خانه صاحبخانهای داشت که برادر شهیدم را خیلی دوست داشت و به خاطر او پای بقیه بچهها هم به اینجا باز شدهبود.»
با تعجب میپرسم: «اینجا بازی میکردند؟ مگر اینجا خانه شهید نبود؟»
خانه زیر آسفالت خیابان
«نه خانه اصلی که شهید بابایی در آن زندگی کرد و تا قبل از ازدواج آنجا بود، خانه کوچکی بود سر همین کوچه.» توضیح میدهد که موقع ساخت خیابان سعدی 100 متر از خانه ما در خیابانکشی رفت: «پدرم با چه مکافاتی 40 متر باقیمانده را درست کرد و ما سالها در همان خانه 40 متری زندگی کردیم. هر 7 بچه خانواده ما همانجا بزرگ شدند و از آنجا به خانه بخت رفتند. تا اینکه پدرم در سال 1357 توانست این خانه را از صاحبش بخرد. بیشتر هم به خاطر حیاط بزرگش اینجا را خرید تا محرمها مراسم تعزیه را اجرا کند.»
میگویم که من فکر میکردم خانواده بابایی، ثروتمند بودند. میخندد و با طنزی که در صحبتش معلوم است میگوید: «خیلی» و بعد توضیح میدهد: «پدرم کمک داروساز بود. مدتی در داروخانه هلالاحمر و بعد هم در بیمارستان بوعلی کار کرد. من و دو برادر دیگرم هم آنجا کمکش میکردیم و خیلی چیزها در مورد داروسازی یاد گرفتیم.» ادامه میدهد: «پدرم با سختی زندگی را تأمین میکرد و با حقوق ناچیزش زندگیمان میگذشت؛ اما راضی بودیم.»
احمد بابایی فرزند پنجم این خانواده 9 نفره که 64 سال سن دارد، میگوید که شاید فقط چند سال است که خواهر و برادرهایش توانستهاند خانه بخرند و دیگر مستأجری نیستند.
باوجود سختیهای اقتصادی زندگیشان؛ اما از خاطرات کودکیاش به خوبی یاد میکند و با اشاره به باغهای ضلع غربی شهر میگوید: «پدربزرگ و مادربزرگم در باغهای آن سمت زندگی میکردند و سرایدارِ باغِ دکتر «عزیزی» بودند که آن زمان نماینده مجلس بود؛ به خاطر همین هم بیشتر خاطرات کودکی ما از آن باغها بود. برادرم عباس هم با دخترداییمان ازدواج کرد که منزلشان همانجا پشت مدرسه دهخدا بود.»
باغ دکتر عزیزی حالا سالها است که تفکیک شده و کوچهای پر از خانه است. نام کوچه هم بعد از جنگ از «عزیزی» به کوچه «شهید کیانی» تغییر پیدا کرد.
***
بعد از حدود 70 سال، هنوز هم هر سال محرم در حیاط خانه شهید بابایی تعزیه اجرا میشود. میگویند در طول سال از شهرهای زیادی برای دیدن این خانه به این محله میآیند درحالیکه کسی نمیداند حتی نام محله شیخآباد است. هنوز هم بقایای بعضی از مکانهای یک محله سنتی را میشود اینجا دید: مرکز محله، گرمابه، سقاخانه، مسجد و... کارشناسان معتقدند با مرمت آثاری چون حمام بزرگ دوران قاجاری «محمدصادق خان» میشود به رونق گردشگری در محله کمک کرد و دستکم این محله را از تخریب و فراموشی نجات داد.
- با شهر فروشی مخالف هستیم
- من با روحیه تعامل به شهرداری قزوین آمده ام
- پیام شهر تریبون مستند عملکرد شهرداری قزوین است
- ادامه عملیات خشکه گیری و هرس درختان در قزوین
- طراحی مسیر جدید دوچرخه در انتهای بلوار آزادگان
- آغاز عملیات رویه سازی بتنی فاز دوم کمربندی نسیم شمال
- رفع خطر از نقاط پرخطر شهری از اولویتهای حوزه خدمات شهری است
- پروژه مجموعه ورزشی شقایق دو 20 درصد رشد فیزیکی دارد
- دوره آموزشی سیستم اطلاعات جغرافیایی پیشرفته در شهرداری قزوین برگزار شد
- اصحاب رسانه امروز رزمندگان خط مقدم جنگ نرم و آگاهیبخشی هستند
- افتتاح ۱۲ پروژه با اعتبار بالغ بر ۳۹ میلیارد ریال به مناسبت هفته گرامیداشت شوراهای شهر و روستا
- اعتبارات بازآفرینی شهری قزوین در سال 1400 جذب میشود
- تکریم نویسندگان موجب تشویق جامعه به کتابخوانی می شود
- رنگ آمیزی سرعتکاه ها و گذرگاه های عرضی عابرپیاده معابر
- آییننامه جدید طراحی معابر شهری ابلاغ شد
- پروژه تقاطع غیرهمسطح یادگار امام(ره) نیمه نخست سال آینده به بهره برداری می رسد
- بهره برداری و کلنگ زنی چند طرح عمرانی شهرداری قزوین
- بودجه یک هزار و ۲۰۰ میلیارد تومانی شهرداری قزوین تقدیم شورای اسلامی شهر شد
- بازار بزرگ قزوین سنگفرش می شود
- خط کشی پارکینگ ویژه معلولان در محور شهیدمدنی تا بلوار معلم
- من با روحیه تعامل به شهرداری قزوین آمده ام
- با شهر فروشی مخالف هستیم
- پروژه تقاطع غیرهمسطح یادگار امام(ره) نیمه نخست سال آینده به بهره برداری می رسد
- رنگ آمیزی سرعتکاه ها و گذرگاه های عرضی عابرپیاده معابر
- رفع خطر از نقاط پرخطر شهری از اولویتهای حوزه خدمات شهری است
- ادامه عملیات خشکه گیری و هرس درختان در قزوین
- بهره برداری و کلنگ زنی چند طرح عمرانی شهرداری قزوین
- آییننامه جدید طراحی معابر شهری ابلاغ شد
- آغاز عملیات رویه سازی بتنی فاز دوم کمربندی نسیم شمال
- طراحی مسیر جدید دوچرخه در انتهای بلوار آزادگان
- اعتبارات بازآفرینی شهری قزوین در سال 1400 جذب میشود
- پروژه مجموعه ورزشی شقایق دو 20 درصد رشد فیزیکی دارد
- پیام شهر تریبون مستند عملکرد شهرداری قزوین است
- تکریم نویسندگان موجب تشویق جامعه به کتابخوانی می شود
- افتتاح ۱۲ پروژه با اعتبار بالغ بر ۳۹ میلیارد ریال به مناسبت هفته گرامیداشت شوراهای شهر و روستا
- دوره آموزشی سیستم اطلاعات جغرافیایی پیشرفته در شهرداری قزوین برگزار شد
- اصحاب رسانه امروز رزمندگان خط مقدم جنگ نرم و آگاهیبخشی هستند
- بازار بزرگ قزوین سنگفرش می شود
- بودجه یک هزار و ۲۰۰ میلیارد تومانی شهرداری قزوین تقدیم شورای اسلامی شهر شد
- خط کشی پارکینگ ویژه معلولان در محور شهیدمدنی تا بلوار معلم